پایم از گرمی رفتار چنان میسوزد
که دل آبله بر ریگ روان میسوزد
وادی شوق چه وادی است که طفلی به هوس
گر کند مرکب نی گرم، عنان میسوزد
حرم عصمت میخانه چه دارالامنی است
شمع مهتاب به فانوس کتان میسوزد
دل بیدار ازین صومعهداران مطلب
کاین چراغی است که در دیر مغان میسوزد
آتشین شکوهای از لعل تو در دل دارم
که اگر لب بگشایم دو جهان میسوزد
صبح محشر ز جگر صد نفس سرد کشید
همچنان لقمه عشق تو دهان میسوزد
چون به دیوان برم این تازه غزل را صائب؟
که به یک چشم زدن کلک و بنان میسوزد؟