بعد عمری گر وصال او میسر میشود
شرم پیش چشم من سد سکندر میشود
تیرهبختی کار خود را میکند هرجا که هست
نامه من پرده چشم کبوتر میشود
کیمیای عشق هرکس را که سازد بینیاز
هر سر مو بر تنش کبریت احمر میشود
نیست غیر از نقش جانان عشق را مشغولیی
بیستون از کوهکن آخر مصور میشود
از رخش چون دانه یاقوت رنگین شد عرق
چون زمین افتاد قابل دانه گوهر میشود
نیست حسن و عشق را از هم جدایی جز به نام
شعله چون پرواز کرد از خود سمندر میشود
هرکه شد تسلیم، از تیغ حوادث برد جان
خون چو میمیرد خلاص از زخم نشتر میشود
از تو تا خورشید تابان نیست ره چندان دراز
ذرهای با چشم خوابآلود رهبر میشود
گر میسر میشود آرام در کام نهنگ
زیر گردون خواب راحت هم میسر میشود
خاکساران میبرند از گردش افلاک فیض
هرچه دارد شیشه صرف جام و ساغر میشود
صحبت پاکیزهرویان نوبهار دولت است
جامه باد صبا از گل معطر میشود
نیست آسان حرف را سنجیده در دل ساختن
سنگ میگردد صدف تا قطره گوهر میشود
مهر سازد کینه را افتاد چون دل سادهلوح
زنگ بر آیینه رخسار، جوهر میشود
خاطر ما از نسیم لطف بر هم میخورد
بر چراغ ما نگاه گرم صرصر میشود
نشکند صفرای حرص از نعمت روی زمین
هرکه قانع (شد) به دل خوردن، توانگر میشود؟
ناتوانیهای ما صائب دلیل وحشت است
صید چون افتاد وحشی زود لاغر میشود