خانهای کز نور حسن او مصفا میشود
حلقه بیرون در محو تماشا میشود
هر طلسمی را به نام باددستی بستهاند
چشم یعقوب از نسیم پیرهن وامیشود
شرط قطع وادی هستی مجرد گشتن است
زور میآرد به ره رهرو چو تنها میشود
میزند غیرت نمک بر دیده خونبار من
در سر هرکس که شور عشق پیدا میشود
چون نگرداند رخ از تیغ شهادت مردهدل؟
زشت با آیینه چون شد چهره، رسوا میشود
خودنمایی کار ما را در گره انداخته است
قطره چون برداشت دست از خویش دریا میشود
صد تماشا هست در پوشیدن چشم از جهان
وای بر چشمی که غافل زین تماشا میشود
میزند خود را به ساحل، بازمیگردد به بحر
از محیط عشق هر موجی که پیدا میشود
میفتد در رشته جان صد گره از پیچ و تاب
صائب از زلف سخن تا یک گره وامیشود