حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود
خارخار کعبه از خار مغیلان کم شود
نیست در پیکان سرایت خنده سوفار را
تنگی دلها کی از لبهای خندان کم شود
خون به خون شستن ندارد جزندامت حاصلی
عشق دردی نیست کز سیر گلستان کم شود
وسعت مشرب کند هموار وضع چرخ را
شور سیلاب بهاران در بیابان کم شود
تا بود پیوسته با لعل لب سیراب یار
آب هیهات است از آن چاه زنخدان کم شود
گر به بلبل واگذار دیده بانی باغبان
نیست ممکن برگ سبزی از گلستان کم شود
می کند خم باده کم جوش را پرزورتر
خوبی یوسف کجا از چاه و زندان کم شود
حسن کامل می کند کوتاه دست زلف را
در بلندی سایه خورشید تابان کم شود
دیده شور سکندر تا بود در چاشنی
خضر را کی تشنگی از آب حیوان کم شود؟
عرض نعمت دستگاه حرص را سازد زیاد
نیست ممکن حرص مور از شکرستان کم شود
گر کند صد ماه نو را هر زمان ماه تمام
نیست ممکن ذره ای از مهر تابان کم شود
لنگر بیتابی دریا نمی گردد گهر
کی جنون دیوانه را از سنگ طفلان کم شود؟
باده نتوانست صائب زنگ غم از دل زدود
از گهر گرد یتیمی کی به طوفان کم شود؟