عشق راهی نیست کان را منزلی پیدا شود
این نه دریایی است کاو را ساحلی پیدا شود
سالها باید چو مجنون پای در دامن کشید
تا ز دامانِ بیابان محملی پیدا شود
وحشتِ تنهایی از همصحبتِ بد خوشترست
سر به صحرا مینهم چون عاقلی پیدا شود
میتوانم سالها با دام و دد محشور بود
میخورم بر یکدگر چون جاهلی پیدا شود
نعل وارون و کلید فتح از یک آهن است
تن به طوفان میدهم تا ساحلی پیدا شود
گر کند غربال صد ره دورِ گردون خاک را
نیست ممکن همچو من بیحاصلی پیدا شود
رتبهٔ گفتار ما و طوطی شیرین زبان
میشود معلوم اگر روشندلی پیدا شود
تخم در هر شورهزاری ریختن بیحاصل است
صبر دارم تا زمین قابلی پیدا شود
هیچ قفلی نیست نگشاید به آه آتشین
دامن دلگیر هر جا مشکلی پیدا شود
گوهر خود را مزن صائب به سنگ ناقصان
باش تا جوهرشناس کاملی پیدا شود