خام دستانی که پشت پا به دنیا میزنند
در حقیقت دستِ رد بر زاد عقبی میزنند
بندگی را میکنند از خطّ آزادی سجل
سادهلوحانی که حرف ترک دنیا میزنند
زود خواهد طشتشان افتادن از بام زوال
مهر خود چون آفتاب آنها که بالا میزنند
چارهجویان را غم بیچارگان بار دل است
ناتوانان تکیه بر دوش مسیحا میزنند
رهنوردانی که بردارند بار از دوش خلق
سینه چون کشتی به دریا بیمحابا میزنند
میکنند آماده اول در جگر جای خراش
دوربینان تیشه گر بر سنگ خارا میزنند
یافتند از ذوق کار آنها که مزد کار خویش
خندهها بر اهتمامِ کارفرما میزنند
در گداز انتظار روز محشر نیستند
دلخراشان سکه بر نقد خود اینجا میزنند
خانهبردوشان ز طوف کعبه برگردیدهاند
خیمهٔ خود تا گرانباران به صحرا میزنند
اهل وحدت را نباشد جنگ با خصم برون
از شکست خویشتن بر قلب اعدا میزنند
عاشقان در عین وصل، از بیقراریهای شوق
پیچ و تاب موج در آغوش دریا میزنند
دردمندان صائب از پا گر برون آرند خار
غوطه در خونابهٔ دل نیزه بالا میزنند