خنده چون زان غنچه مستور میگردد بلند
از جگرگاه بدخشان شور میگردد بلند
دیگران را سرمه شب گرچه مهر خامشی است
ناله ما در شب دیجور میگردد بلند
دور گردان را به دریا رهنمایی میکند
دست ما گاهی اگر از دور میگردد بلند
بهر عبرت مردم آزاران عالم را بس است
آتشی کز خانه زنبور میگردد بلند
هست تا آیینهای روشن درین عبرت سرا
از سر خاک سکندر نور میگردد بلند
عشق شورانگیز در هر جا نمک پاشی کند
از دل صد پاره ما شور میگردد بلند
اختیاری نیست در گفتار حق حلاج را
ناله زین پشت کمان بی زور میگردد بلند
کاسه چوبین گدا را نالهٔ افسوس نیست
این صدا از کاسه فغفور میگردد بلند
شعله آواز بلبل میشود صائب خموش
نالهٔ ما گر به این دستور میگردد بلند