گلرخان از خون ما رخساره گلگون کردهاند
صد جگر افشرده تا یک جام پرخون کردهاند
از غبار خاکساری دیده رغبت مپوش
بر سر این خاک، ارباب نظر خون کردهاند
سهل باشد سر بر آوردن ز جیب آسمان
زین قبا مردان به طفلی دست بیرون کردهاند
در نظربازی سرآمد چون نباشند آهوان؟
مدتی زانوی خود ته پیش مجنون کردهاند
آنچه میپیچد درین دریا به خود، گرداب نیست
اشکریزان حلقهها در گوش جیحون کردهاند
جامه خاکستری از سوز دل پوشیدهاند
قمریان تا مصرعی چون سرو موزون کردهاند
در بیابان جنون هر جا که جوش لالهای است
عاشقان خاری ز پای خویش بیرون کردهاند
عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغند
صلح کل با ثابت و سیار گردون کردهاند