از فسون عالم اسباب خوابم میبرد
پیش پای یک جهان سیلاب خوابم میبرد
سبزه خوابیده را بیدار سازد آب و من
چون شوم مست از شراب ناب خوابم میبرد
از سرم تا نگذرد می کم نگردد رعشهام
همچو ماهی در میان آب خوابم میبرد
در مقام فیض غفلت زور میآرد به من
بیشتر در گوشه محراب خوابم میبرد
نیست غیر از گوشه عزلت مرا جایی قرار
در صدف چون گوهر سیراب خوابم میبرد؟
من که چون جوهر به روی تیغ دارم پیچ و تاب
کی به روی سبزه سیراب خوابم میبرد
پیش ازین بر روی خاک تیره آرامم نبود
این زمان بر بستر سنجاب خوابم میبرد
غفلت من از شتاب زندگی خواهد فزود
رفتهرفته زین صدای آب خوابم میبرد
اضطراب راهرو را قرب منزل کم کند
در کنار خنجر قصاب خوابم میبرد
در حریم وصل حیرت میکند غافل مرا
در چمن چون نرگس شاداب خوابم میبرد
چون کباب در نمک خوابیده شور من به جاست
گاهگاهی گر شب مهتاب خوابم میبرد
دارد از لغزش مرا صائب گرانی بینصیب
در کف آیینه چون سیماب خوابم میبرد