صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۸

مرگ عاشق بی شمار آن سیمبر دارد به یاد

رشته بسیار این عقد گهر دارد به یاد

با دل چون موم، شمع انجمن افروز ما

یک جهان پروانه بی بال و پر دارد به یاد

قسمت آزادگان از عمر باشد بیشتر

سرو بی بر صد درخت پرثمر دارد به یاد

هر کف پوچی ز دریای پرآشوب جهان

چون حباب و موج، صدتاج و کمر دارد به یاد

با بزرگان کاوش بیجا ندارد عاقبت

کوهکن بسیار ازین کوه و کمر دارد به یاد

بیدلان از چین ابرو دست و پا گم می کنند

کشتی ما پر ازین موج خطر دارد به یاد

عقل می داند قدیم این خاکدان را، ورنه عشق

بارها افلاک را زیر و زبر دارد به یاد

دل نمی سوزد به داغ دردمندان چرخ را

بیستون پر لاله خونین جگر دارد به یاد

تشنه از موج سراب افزون درین دامان داشت

صائب این سرچشمه روشن گهر دارد به یاد