مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۸

من پار بخورده‌ام شرابی

امسال چه مستم و خرابی

من پار ز آتشی گذشتم

امسال چرا شدم کبابی

من تشنه به آب جوی رفتم

ماهی دیدم میان آبی

شیران همه ماهتاب جویند

من شیرم و یار ماهتابی

از درد مپرس رنگ رخ بین

تا رنگ بگویدت جوابی

جانم مست است و تن خراب است

مستی است نشسته در خرابی

این هر دو چنین و دل چنینتر

کز غم چو خری است در خلابی

یک لحظه مشو ملول بشنو

تا باشدت از خدا ثوابی