صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۷

در بهار نوجوانی هر که از صهبا گذشت

بی توقف می تواند از سر دنیا گذشت

مرکز پرگار حیرانی است چشم آهوان

تا کدامین لیلی خوش چشم ازین صحرا گذشت

گل ز خجلت شد گلاب و بلبل از غیرت کباب

تا ز طرف گلستان آن آتشین سیما گذشت

خوبه هجران کرده را ظرف شراب وصل نیست

خشک لب می بایدم چون کشتی از دریا گذشت

خار صحرای ملامت موی آتش دیده است

تا کدامین گرمرو زین دامن صحرا گذشت

تا قیامت پشت از دیوار حیرت برنداشت

هر که را از پیش چشم آن قامت رعنا گذشت

به ز خاکستر نباشد سرمه ای آتشین را

از سیه روزان نمی باید به استغنا گذشت

کرد از دل واپسی ما را در آن عالم خلاص

از عزیزان جهان هر کس که پیش از ما گذشت

منت صیقل سیه دلتر کند آیینه را

سیل ما صائب غبارآلود از دریا گذشت