صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۱

وقت خط پهلو تهی از یار کردن مشکل است

در بهاران پشت بر گلزار کردن مشکل است

می توان کردن به تلقین زنده خون مرده را

بخت خواب آلود را بیدار کردن مشکل است

می گریزند اهل دل از صحبت زهاد خشک

رو به روی صورت دیوار کردن مشکل است

می رسد از ذوق هر کاری به معراج کمال

بر امید کارفرما کار کردن مشکل است

بحر از باد مخالف می شود شوریده تر

از نصیحت مست را هشیار کردن مشکل است

اختیاری نیست فریاد من از وضع جهان

سیل را خاموش در کهسار کردن مشکل است

می توان بر خود گوارا کرد مرگ تلخ را

زندگانی را به خود هموار کردن مشکل است

هست در آمیزش تردامنان مرگ شرار

پیش خامان سوز خود اظهار کردن مشکل است

در گذر صائب ز دل، افتاد چون در قید زلف

مهره بیرون از دهان مار کردن مشکل است