روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت
داغ سودای تو هم دلهای پُر غم را نواخت
حُسن را باغ و بهاری همچو چشم پاک نیست
ماند دایم تازهرو هر گل که شبنم را نواخت
میتواند داد سامان کارِ ما آشفتگان
آن که از دستِ نوازش زلفِ پُر خم را نواخت
شوربختی گشت شیرین در نظر عُشّاق را
کعبه با آن منزلت روزی که زمزم را نواخت
رزق صاحب خیر آماده است از آثار خیر
جام را هر کس که بر لب بوسه زد، جم را نواخت
خاکیانِ پاکطینت دانهٔ یک سبحهاند
هر که یک دل را نوازش کرد، عالم را نواخت
سهل باشد عشق اگر از خاک بردارد مرا
مهر از کوچکدلی بسیار شبنم را نواخت
بیکسی دلهای غمگین را کند غمخوارِ هم
غم دلِ ما را نوازش کرد و دل غم را نواخت
میجهد آتش هنوز از چهرهٔ اولاد او
عشق از آن سیلی که در فردوس آدم را نواخت
انتقام خویش از او حقّ نمک خواهد کشید
صائب آن داغِ سیهرویی که مرهم را نواخت