از دست و تیغ عشق فگارند لالهها
در خاک و خون نشسته یارند لالهها
در دیده بصیرت پروانهطینتان
فانوس شمع چهره یارند لالهها
باشند همچو شعله جواله بیقرار
بر خار و خس اگرچه سوارند لالهها
تا سر کشیدهاند، به پایان رسیدهاند
کمعمرتر ز شعله خارند لالهها
یک نصف خون تازه و یک نصف مشک تر
چون نافه غزال تتارند لالهها
در آتشند و خنده مستانه میزنند
با داغ دل، گشادهعذارند لالهها
در شیشه حسن باده لعلی عیان شود
آیینهدار روی بهارند لالهها
در خون دهند غوطه تمنای بوسه را
دست نگاربسته یارند لالهها
زان هرگز از خمار نگردند زردروی
کز خون خویش بادهگسارند لالهها
کردند خون خود به تماشاییان حلال
از سرگذشتگان بهارند لالهها
با چهره شکفته آن آتشینعذار
دلمردهتر ز شمع مزارند لالهها
با نور آفتاب چه باشد فروغ شمع؟
با روی یار، در چه شمارند لالهها
صائب ز خون خود می گلرنگ میخورند
زان ایمن از گزند خمارند لالهها