غم مردن نبود جان غم اندوخته را
نیست از برق خطر مزرعه سوخته را
خامسوزان هوس، لایق این داغ نیند
جز به عاشق منما آن رخ افروخته را
دعوی سوختگی پیش من ای لاله مکن
می شناسد دل من بوی دل سوخته را
شعله در سوختن از زمزمه ای خالی نیست
مطرب از خانه بود عاشق دلسوخته را
حسن از عاشق محجوب نگردد غافل
طعمه از دست بود باز نظر دوخته را
چه قدر راه به تقلید توان پیمودن؟
رشته کوتاه بود مرغ نوآموخته را
برق در خرمن ارباب محبت افتد
صائب از دل چو برآرد نفس سوخته را