مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلبها
که باشد بادبان کشتی دل دامن شبها
چه محو ناخدا گردیدهای، ای از خدا غافل؟
ندارد این سفر باد مرادی غیر یاربها
ز بیدردان علاج درد خود جستن به آن ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
مرا از قید مذهبها برون آورد عشق او
که چون خورشید طالع شد نهان گردند، کوکبها
نمیدانم چه در سر دارد آن معشوق بیپروا
که مذهبها گرفت از شوخی او، رنگ مشربها
چنین گر رهزن اطفال خواهد شد جنون من
به اندک فرصتی دربسته خواهد ماند مکتبها
حجاب عشق اگر مانع نگردد میتوان دیدن
خط نارسته را چون رشته گوهر ازان لبها
ز شوق گوشه چشم تو ای جان جهان، تا کی
درین صحرای وحشت توتیا گردند قالبها؟
کسی کز مطلب خود بگذرد حاجت روا گردد
ازان صائب ز خاک اهل حق یابند مطلبها