عشقِ پنهان باعثِ روشنروانی شد مرا
روشن این غمخانه از سوزِ نهانی شد مرا
در بلندی، عمر من چون شمع کوتاهی نداشت
زندگانی کوته از آتشزبانی شد مرا
چون درِ دوزخ ز چشمِ باز بودم در عذاب
چشمپوشیدن، بهشتِ جاودانی شد مرا
تا شدم خاموش چون ماهی، محیطِ پر خطر
مهدِ آسایش ز فیضِ بیزبانی شد مرا
نخلِ امیدِ مرا جز بارِ دل حاصل نبود
حیف ازان عمری که صرفِ باغبانی شد مرا
پای در دامان عزلت کش که چون موجِ سراب
زندگی پا در رکاب از خوشعنانی شد مرا
ریخت هر خونی که چرخِ سنگدل در ساغرم
از هواجویی شرابِ ارغوانی شد مرا
حاصلش چون خندهٔ برق است اشکِ بیشمار
آنچه صرفِ عیش از ایامِ جوانی شد مرا
خردهٔ جانی که در غمصرفکردن ظلم بود
چون گلِ بیدرد خرجِ شادمانی شد مرا
کشتیِ جسمی کزاو امیدِ ساحل داشتم
در دلِ دریا زمینگیر از گرانی شد مرا
عرض مطلب میکند کوتاه طولِ عمر را
حفظ آبرو، حیاتِ جاودانی شد مرا
کرد شعرِ آبدار از آبِ خضرم بینیاز
مزرعِ امیدِ سبز از ترزبانی شد مرا
بر کمالِ لطف، رخسارست نادیدن دلیل
رغبتِ دیدار بیش از لنترانی شد مرا
نیست صائب کوتهی در جذبهٔ افتادگان
راهِ دورِ عشق، طی از ناتوانی شد مرا