از نظر یک لحظه دوری نیست محبوب مرا
پیرهن از پردهٔ چشم است یعقوب مرا
تار و پود بوی پیراهن رسا افتاده است
شکوه از هجرانِ یوسف نیست یعقوب مرا
کعبهٔ مقصود را آغوشِ محرم حلقه است
هرگز از طالب جدایی نیست مطلوب مرا
صبرِ من در سختجانیها قیامت میکند
سایهٔ بید ست زخمِ تیغ، ایوب مرا
نیست ممکن راهِ شبنم را به رنگ و بو زدن
این کشش از عالمِ بالاست مجذوب مرا
پردههای حسنِ او چون گل برون است از شمار
شرمِ یک پیراهنِ چاک است محجوب مرا
همچو زخمِ تازه خونِ رحم ازو آید به جوش
گر نهی در رخنهٔ دیوار مکتوب مرا
میکند با من عداوت در لباسِ دوستی
بر سرِ رحم آورد هر کس که محبوب مرا
بی دماغیهای ناز از خون مگر سیرش کند
ورنه پروای قیامت نیست مطلوب مرا
گفتم از خط، حسن او صائب برآید از حجاب
پردهٔ شرمِ دگر گردید محجوب مرا