ساقیِ محجوب میباید شرابِ عشق را
آتشِ هموار میباید کبابِ عشق را
در حریمِ ما ندارد شمعِ بیفانوسِ راه
شاهدِ بیپرده میسوزد حجابِ عشق را
تیشهای در کارِ هستی میکَنَم چون کوهکن
چند دارم در پسِ کوه آفتابِ عشق را
عالمی را آهِ دردآلودِ من دیوانه کرد
هیچ کافر نشنود بوی کبابِ عشق را!
از کمندِ رشتهٔ عمرِ ابد سر میکشید
خضر اگر مییافت ذوقِ پیچ و تابِ عشق را
هرکه را در مغز پیچیده است بوی عقلِ خام
میشناسد اندکی قدرِ گلابِ عشق را
هر کسی را هست صائب قبلهگاهی در جهان
برگزیدم از دو عالم من جنابِ عشق را