دل چِسان پیچد عنانِ آهِ دردآلود را؟
زآتشِ سوزان عنانداری نیاید دود را
تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب
نیست سیرابی ز خون آن چشمِ خوابآلود را
از نصیحت خشکیِ سودا نگردد برطرف
برنیارد آتشِ سوزان ز خامی عود را
مردمِ کممایه را اسراف برقِ خرمن است
حفظ کن از پوچگوییها دَمِ معدود را
وقتِ بیبرگی شود گوهرفشان از اشک، تاک
تنگدستی مانعِ ریزش نگردد جود را
حلقهٔ خط، چشمِ حیران شد به دورِ عارضش
آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را
سبز گردد از بناگوشِ بتان پیش از ذَقَن
خطِ عنبرفام، حسنِ عاقبت محمود را
شیشهٔ خشک است صائب در مذاقش آبِ خضر
هر که بوسیده است لبهای شرابآلود را