ره مده در خطِ مشکین، شانهٔ شمشاد را
نیست حاجت حک و اصلاحی خطِ استاد را
نیست ممکن یک نظر خود را تواند سیر دید
گر کند آیینه شیرین تیشهٔ فرهاد را
طوقِ منّت، گردنِ فرمانبران را لایق است
ترکِ احسان است احسان مردمِ آزاد را
شاد باشید ای نوآموزان که روی سختِ من
توبه داد از سخترویی سیلیِ استاد را
زخمیانِ تیغِ او بر یکدگر دارند رشک
گرچه خط یکدست باشد خامهٔ فولاد را
چون گره تر شد، به آسانی گشودن مشکل است
باده هیهات است بگشاید دلِ ناشاد را
ساعتِ سنگین نگیرد پیشِ سیلِ حادثات
از سبکمغزی چه محکم میکنی بنیاد را؟
پایداری نیست در آب و گِل بنیادِ ظلم
میکند ویران نسیمی خانهٔ صیاد را
یک ره ای آتش به فریادِ سپندِ من برس
در گره تا چند بندم ناله و فریاد را
امتحانکردن سپهرِ آهنیندل را بس است
چند بر دندان زنی این بیضهٔ فولاد را
عقل در اصلاحِ ما بیهوده کوشش میکند
نیست پروای پدر، مجنونِ مادرزاد را
می کند خاکِ بیابانِ عدم را توتیا
هر که صائب دیده باشد عالمِ ایجاد را