ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » در حجاز (غزل ضربی)

ای دلبر من‌، تاج سر من

یک دم ز وفا، بنشین بر من

نازت بکشم ای مایهٔ ناز

بارت ببرم ای دلبر من

وای از تو که‌ سوخت پروانه صفت

شمع رخ تو بال و پر من

رحمی که بسوخت عشق تو مرا

چندان که نماند خاکستر من

ای مرغ سحر این نامه ببر

نزد صنم گل پیکر من

لیلای منی مجنون توام

من بندهٔ تو تو سرور من

دل شد ز غمت چون قطرهٔ خون

وز دیده چکید در ساغر من

ویرانه شود آن خانه که نیست

روشن ز رخت ای اختر من

لطفت‌ شکرست‌ قهرت‌ شررست

هم نوش منی هم نشترمن

هرجا گذری با صوت خوشت

خاک ره توست چشم تر من

گوید که «‌بهار» نالد چو هزار

ناکرده نظر بر منظر من