ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۳ - غزل

گفتی که ممیر وخته مو لبیکمه گفتم

هی هی به خدا خوب تو گفتی مو شنفتم

ای شیر نر عشق‌، تقلای مو پوچه

ای بوده مقدر که به چنگال تو بفتم

تا زور دری تیز بزن بازوی صیاد

مو کِفتَرِ جُون سَختُم و آسُون نَمِیُفتُم

گفتم که به پایت نخلد خار و مو امشو

با جاروی مژگون سر راه تو ره رُفتُم

دیشو به خیال صدف سینهٔ صافت

تا وقت سحر مُروِرِیِ اشک مُسُفتُم

همدوش بهارُم مو که هم‌جفتُمُ هم‌طاق

در بی‌طَقَتی طاقُم و با یاد تو جُفتُم