در جوانی چنان که میدانی
بزمها داشتم به پنهانی
پیشم آمد شبی بلایه زنی
نه زنی، آفتاب انجمنی
چه زنی بوستان زیبایی
چه زنی سرو ناز رعنایی
سرو قدی و نار پستانی
سیم ساقی سفید دندانی
چشم چون دیدهٔ غزال سیاه
کفلی گرد چون چهاردهٔ ماه
زلفهایش نه مشکی ونه بخور
گردنش استوانهای ز بلور
سینهای پهن و صاف و برجسته
کمری تنگ بر میان بسته
بازوانی دراز و صاف و لطیف
نوک انگشتها خدنگ و ظریف
زلفهایش به طرز نو چیده
روی هم حلقه حلقه خوابیده
طرّه بگذشته از بناگوشش
لیک ننهاده پای بر دوشش
سرخ کرده لبان ز خون بشر
لب بالا ز زیر نازکتر
روی بیضیش به ز ماه تمام
رنگ او چون شکوفهٔ بادام
صف دندانش از میان دو لب
میدرخشید چون ستاره به شب
زن مگو جسته حوریئی ز جنان
زن مگو جان و جان مگو جانان
به ظریفی ز هوش چابکتر
به لطیفی ز فکر نازکتر
از لطافت به بر نمیآمد
وز صفا در نظر نمیآمد
بود سرویجوان و شوخ و لطیف
گر بود سرو را دو ساق ظریف
ساقهایش کشیده و مقبول
روح شهوت در آن نموده حلول
داشت جورابی از پرند بهپای
نیمرنگ و لطیف و ساقنمای
چادری بر سر از حریر سیاه
چون ثوابی نهان به زیر گناه
نه سیه نه کبود، رنگ حریر
چون کنار افق سحرگه تیر
داشت پیراهنی حریر بهبر
که چو بر پا ستادی آن دلبر
دیده میشد ز زیر پیراهن
کتف و پستان و ران و باقی تن
کلماتش ز قند شیرینتر
دو لب از برگ لاله رنگینتر
هم نمک بود و هم طبرزد بود
شور و شیرین که دل نمیزد بود
لوده و رند و دلکش و دلبند
مَشتیو شوخوشوخچشم و لوند
داشت زنجیرکی ز زرٌ عیار
به مُچ دست راست شاهدوار
یعنیایندستبوسه گاه کسی است
کهبهدستشازین متاع بسی است
کیفی آویخته زدست دگر
بر لب کیف او زهی از زر
یعنیآنراکه کیف خواهد و حال
کیف باید ز نقد مالامال
محترم بود ومحترم نامش
داشتم احترام و اکرامش
چادر از برگرفت و پیچه ز سر
من چو چادرگرفتمش در بر
به مکیدن نداشت لعلش تاب
به دهن نارسیده میشد آب
بنشستیم و باده نوشیدیم
گرم گفتیم وگرم جوشیدیم
تار بگرفت و برکشید آواز
این غزل را بخواند در شهناز