پادشاهی را یکی دستور بود
کز خط نعمتشناسی دور بود
در سیاست خاطری آگاه داشت
لیک با بدخواه خسرو راه داشت
بود چندان عاصی و بیگانهدوست
کش نبود از خلق جز بیگانه، دوست
او بهظاهرکدخدای خانه بود
لیک در آن خانه خود بیگانه بود
تا ز هر سو دشمنان ره یافتند
سوی دارالملک شه بشتافتند
خلق غوغاها نمودند از بلاد
گوش شه بشنود غوغای عباد
خواست تا کیفر دهد بدخواه را
آن وزیر عاصی گمراه را
مر وزبران دگر را پیش خواند
داستانها زان خیانتکیش راند
گفت خود دانید کاین دستور کیست
با وجودش ملک را دستور چیست
در شمال ملک غوغا کرده است
در جنوبش فتنه برپا کرده است
مشرق از او زیر و بالا گشته است
خاک مغرب را به خون آغشته است
این شنیدستم که دستوران هله
متفق هستند در هر مسأله
لیک یاری در خیانت نیک نیست
یار خائن با دلت نزدیک نیست
در نکویی اتفاق مهتران
نیست جز نیکی بهجای کهتران
لیک در زشتی خلاف است اتفاق
در خیانت اختلاف است اتفاق
چون که دستوران «دارا» در بدی
متفق گشتند از نابخردی
خسرو ایران به خون اندر تپید
کشور ایران به بدخواهان رسید
متفق گردید با وجدانتان
تا بیاساید ز زحمت جانتان
اتفاق آرید تا من پر زنم
بر وزبر زشتخو اخگر زنم
جمله گفتند این حکایت نیک بود
هرچه گفتی با خرد نزدیک بود
جمله همرائیم اندر طرد او
هرچه میخواهی بکن در خورد او
روز دیگر شه به مجلس بار داد
همگنان را رخصت احضار داد
خواست چون دستور را نزدیک خویش
آن وزیران جملگی رفتند پیش
سینهها از بد دلی انباشته
وسوسهٔ بدخواه در دل کاشته
یاوران آن وزیر حیله گر
کرده تلقین بر وزیران دگر
که نگهبانی اینیک با شماست
ور نه ما را از شما بس شکوههاست
متفق گردید با هم تا شما
هفت تن باشید اندر یک ردا
چون دراینغوغا ملکرایارنیست
نیز کس را با وزارت کار نیست
بیم بحرانش چنان کوبد به خشم
که بپوشد از گناه جمله چشم
هفت تن را هفت ره تحسین کند
وز پس تحسینشان تمکین کند
الغرض چون دید خسرو سویشان
راز پنهان را بخواند از رویشان
گفت هان آن مردک مجرم کجاست؟
آن خیانتپیشهٔ مبرم کجاست؟
جمله گفتند ای ملک ما حاضریم
مظلمهٔ او را به گردن میبریم
گوش سلطان زین سخن پرزنگ شد
سینهاش از بیم بحران تنگ شد
بسته شد عزم ملک را چشم و گوش
خوف و رعب آمد به جای عقل و هوش
کانچنانش داده بودندی وعید
که دلش از نام بحران میتپید
زین سبب برجست و دامن برفشاند
دید ه گریانسوی قصرخویشراند
خادمی بودش به درگه، گفت: چیست
گریه و بیچارگی از دست کیست؟!
گفت دستوران خیانت میکنند
نفع دشمن را ضمانت میکنند
خواهم ار دست یکی کوته کنم
صحبت بحران بلرزاند تنم
گفت بحران را ندانستم که چیست
هم مگر بحران ز بدخواهان یکیست؟!
گفت بحران نیست جز لختی درنگ
که از آن بدخواه گردد تیز چنگ
گفت خادم آه این نیرنگ چیست
قصهٔ بحران و قهر و جنگ چیست؟!
دشمنانت روز و شب گرم وصول
ز ارتباط این وزیر بلفضول
آن وزیران دگر شنگول او
آب غفلت خورده ازکشکول او
هرچه این حالت بماند مستمر
دشمن اندر کارها گردد مصر
بیم از این بحران مکن ای دادگر
داری ار بیمی ز بحران دگر
زان که آشوبی دگر اندرپی است
کاین خرابیها جلودار وی است
هرچه خواهند این وزیران میکنند
چون «چرا؟» گویی ز بحران دم زنند
اینخود از بحرانبسی هایلتر است
اینچنینحالت بلای کشور است
این بلا را گر برون باید نمود
کار فردا را کنون باید نمود
سیل را ز اول توان بستن به بیل
چون فزونتر شد بغلطد ژندهپیل
این شنیدستم که شه بیدار شد
وز نعیم ملک برخوردار شد