تا به کنج لبت آن خال سیهرنگ افتاد
نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد
آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار
رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد
سیب از آسیبجهانرست که همرنگ تو شد
گشت نارنج ز غم زردکه نارنگ افتاد
دررهت چشم من از هفته به هفتادکشید
در پیات کار من ازگام به فرسنگ افتاد
نرگس از چشم تو چون برد حسد، کور آمد
سرو با قد تو چون خاست بپا، لنگ افتاد
از دل گمشدهٔ خوبش فرو بستم چشم
تا مرا دامنت ای گمشده در چنگ افتاد
دانم اندر دل سخت تو نکرده است اثر
نالهٔ من که ازو خون به دل تنگ افتاد
کرد چون همره چنگ این غزل آهنگ، بهار
چنگ دردل زد و با چنگ هم آهنگ افتاد