حشمت محتشمان مایهٔ مرگ فقراست
داد ازین رسم فرومایه که در شهر شماست
یا رب این شهر چه شهر ست و چه خلقند این خلق
که به هر رهگذری نعش غریبی پیداست
میشنیدم سحری طفل یتیمی می گفت:
هر بلایی که به ما میرسد از این وزراست
خانهٔ «محتشم» آباد که از همت او
شیون و غلغله در خانهٔ مسکین و گداست
از خدایش به حقیقت نرسد برگ مراد
آنکه فارغ ز غم ومحنت مخلوق خداست
نوشداروی نصیحت چه دهد سود بهار
به مریضی که به هر قاعده محکوم فناست