ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - جهنم

ترسم من از جهنم و آتش‌فشان او

وان مالک عذاب و عمودگران او

آن اژدهای اوکه دمش هست صد ذراع

وان آدمی که رفته میان دهان او

آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف

بر شاخهٔ درخت جحیم آشیان او

آن رود آتشین که در او بگذرد سعیر

وآن مار هشت‌پا و نهنگ کلان او

آن آتشین درخت کز آتش دمیده است

وآن میوه‌های چون سر اهریمنان او

وان کاسهٔ شراب حمیمی که هرکه خورد

از ناف مشتعل شودش تا زبان او

آن گرز آتشین که فرود آید از هوا

بر مغز شخص عاصی و بر استخوان او

آن چاه ویل در طبقهٔ هفتمین که هست

تابوت دشمنان علی در میان او

آن عقربی که خلق گریزند سوی مار

از زخم نیش پر خطر جان ستان او

جان می‌دهد خدا به گنه کار هر دمی

تا هر دمی ازو بستانند جان او

از مو ضعیف‌تر بود از تیغ تیزتر

آن پل که داده‌اند به دوزخ نشان او

جز چندتن ز ما علما جمله کاینات

‌-‌ال‌- غرق لجهٔ آتش‌فشان او

جز شیعه هرکه هست به عالم خداپرست

در دوزخ است روز قیامت مکان او

وزشیعه نیزهرکه فکل بست و شیک شد

سوزد به نار، هیکل چون پرنیان او

وانکس که با عمامهٔ سر موی سرگذاشت

مندیل اوست سوی درک ریسمان او

وانکس که کرد کار ادارات دولتی

سوزد به پشت میز جهنم روان او

وانکس که شد وکیل وز مشروطه حرف زد

دوزخ بود به روز جزا پارلمان او

وانکس‌ که روزنامه‌نویس است چیز فهم

آتش فتد به دفتر و کلک و بنان او

وان عالمی که کرد به مشروطه خدمتی

سوزد به حشر جان و تن ناتوان او

وان تاجری که رد مظالم به ما نداد

مسکن کند به قعر سقر کاروان او

وان کاسب فضول که پالان او کج است

فردا کشند سوی جهنم عنان او

مشکل به جز من و تو به روز جزا کسی

زان گود آتشین بجهد مادیان او

تنها برای ما و تو یزدان درست کرد

خلد برین وآن چمن بی کران او

موقوفهٔ بهشت برین را به نام ما

بنموده وقف واقف جنت مکان او

آن باغ‌های پرگل و انهار پر شراب

وان قصرهای عالی و آب روان او

آن خانه‌های خلوت و غلمان و حور عین

وان قاب‌های پر ز پلو زعفران او

القصه کار دنیی و عقبی به کام ماست

بدبخت آن که خوب نشد امتحان او

فردا من و جناب تو و جوی انگبین

وان کوثری که جفت زنم در میان او

باشد یقین ما که به دوزخ رود بهار

زیرا به حق ما و تو بد شد گمان او