ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - یادگار بهار به پاکستان

همیشه لطف خدا باد یار پاکستان

به کین مباد فلک با دیار پاکستان

ز رجس‌شرک‌، به ری شد به قوت توحید

همین بس است به دهر افتخار پاکستان

سزد کراچی و لاهور، قبة الاسلام

که هست یاری اسلام کار پاکستان

ز فیض روح «‌محمدعلی جناح‌» بود

محمد و علی و آل‌، یار پاکستان

همین نه کحل بصر، بل سزد که اهل نظر

کنند کحل بصیرت غبار پاکستان

مدام تشنهٔ صلح است ملتش‌، هر چند

که نیست کم زکسی اقتدار پاکستان

به زیر بیرق نصر من‌الله‌اند و کنند

مه و ستاره‌، سعادت نثار پاکستان

شود به مرتبه صاحبقران دهر که هست

به دست صاحب قرآن مهار پاکستان

ز قهر حق شودش کار، زار اگر طلبد

عدو به مکر و حیل کارزار پاکستان

ز فیض سعی و عمل وز شمول علم و هنر

فزون شود همه روز اعتبار پاکستان

چه سخت زود به آزادی امتحان دادند

رجال فاضل وکامل عیار پاکستان

طپد چو طفل ز مادر جدا، دل کشمیر

که سر ز شوق نهد درکنار پاکستان

چو مادری که ز فرزند شیرخواره جداست

نجات کشمیر آمد شعار پاکستان

فشانده اشک غم از چشم و من همی بینم

به چش دل مژهٔ اشکبار پاکستان

ز سوی مردم ایران هزار گونه درود

به ساکنان سعادتمدار پاکستان

به عالمان حقایق به سالکان طریق

به غازیان معادی شکار پاکستان

به رهبران معظم‌، به سائسان بزرگ

که هست فکرتشان غمگسار پاکستان

ز ما درود فراوان به شیرمردانی

که کرده‌اند سر و جان نثار پاکستان

به روح پاک شهیدان که خونشان بر خاک

کشید نقشهٔ پر افتخار پاکستان

زما درود برآن روح پرفتوح بزرگ

«‌جناح‌»‌، رهبر والاتبار پاکستان

درود باد به روح مطهر «‌اقبال‌»

که بود حکمتش آموزگار پاکستان

«‌هزار بادهٔ ناخورده‌» وعده داد که هست

از آن یکیش می خوشگوار پاکستان

جدا نبود و نباشند ملت ایران

ز طبع و خوی و شعار و دثار پاکستان

گمان مبر که بود بیشتر از ایرانی

کسی به روی زمین دوستدار پاکستان

گواه دوستی ما بود شهنشه ما

که شد ز صدق و صفا رهسپار پاکستان

هماره ایران می‌برد رنج در ره هند

ز رنج رست کنون در جوار پاکستان

بهار عاشق فرهنگ و خوی و آدابی است

که محکم است بدان‌، پود و تار پاکستان

ز روی صدق و ادب چند نکته عرضه دهم

به پیشگاه دل حقگزار پاکستان

یکی سماحت ملی‌، که گونه گونه ملل

زیند فارغ و خوش در دیار پاکستان

که ملک را نرساند به وحدت ملی

مگر سماحت قانونگزار پاکستان

جدال مذهبی و ترک اصل آزادی

خزان کند به حقیقت‌، بهار پاکستان

دگر صنایع ملی که کارساز افتد

به جمع کارگر بیشمار پاکستان

دگر بنای عدالت که بالسویه برند

ز عدل بهره‌، صغار و کبار پاکستان

ز مرگ باک مدارید و مستعد باشید

که هست صلح مسلح‌، مدار پاکستان

اساس صلح‌، سپاه منظم است‌، بلی

بود سپاه منظم‌، حصار پاکستان

برید بهره زعلم فرنگ وصنعت او

که کسب علم و هنر نیست عار پاکستان

ولی فضایل اخلاق خود زکف مدهید

که خوی غرب نیاید به کار پاکستان

فنون غربی وآداب وسنت شرقی

مناسب است به شأن و وقار پاکستان

همیشه‌تاکه زگشت زمین شب آید و روز

به خرمی گذرد روزگار پاکستان

همیشه یمن بود در یمین پاکستان

هماره یسر بود در یسار پاکستان

به یادگار، بهار این قصیده گفت و نوشت

همیشه لطف خدا باد یار پاکستان