باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

آبی که به روزگار بندد کیمُخت

تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت

خانی شد و پندار در او رخت نهاد

دیگی شد و امید در او سودا پخت