آهوی چشم تو نازم که چو نخجیر کند
شیر را گیرد و در زلفِ تو زنجیر کند
تکیه بر گوشهٔ ابرو زده چشمت، آری
ترک، چون مست شود، دست به شمشیر کند
۳
بی سبب خون من آن ابروی پیوسته نریخت
رنگ را خواست که پاک از دم شمشیر کند
دیدهام خواب پریشانی و، هر کس شنود
بر سر زلف پریشان تو، تعبیر کند