شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد
نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم اندر خم جانان آمد
شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب
دلبرم شاد رخ و خرّم و خندان آمد
عجبی نیست گرم از کرم پیر مغان
رنج راحت شد و هم درد به درمان آمد
گرچه بسیار چشیدی ستم زهر فراق
دلبر شاد به بزمت شکرستان آمد
ساقیا! ساغر لبریز از آن باده بده
که ز خمخانهی حق، هدیه به مستان آمد
مطرب آغاز کن آن نغمهی داوودی را
که ز الحان خوشش، جان به سلیمان آمد
مژده ای صدرنشینان صف میکده، باز
که صبوحی ز حرم مست و غزلخوان آمد