مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۰۹

آن دیده که دیدن تو بودی کارش

از گریه تباه می‌شود مگذارش

وان دل که بتو بود همه بازارش

در حلقهٔ زلف توست نیکو دارش