خواست وقتی ز عجز دینداری
از یکی مالدار دیناری
آنگهی مالدار بیهنجار
مُهر بر لب نهاده دل مردار
یک دو بارش چو گفت سایل راد
مالدار این چنین جوابش داد
گفت اگر حقپرستی ای تن زن
دین و دنیی ز حق طلب نه ز من
گفت دین هست نیک و دنیا رد
نیک ازو خواهم و ز تو بد بد
که مرا گفتهاند از پی دل
حق ز حق خواه و باطل از باطل
چون تو بر باطلی و من بر حق
از تو جویم نصیب خویش الحق
زانکه نفس ارچه گوهریست شریف
کار او باطل است و رای سخیف
دل بدو دادهام که حق پرورد
بازگردد به سوی حق پر درد
دین نیابی گرت غم بدنست
زانکه کابین دین طلاق تنست