سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیه‌السّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » بخش ۳۹ - فی مناقبهما رحمة‌اللّٰه علیهما

هر دو همراه راه دین بودند

هر دو همکاسهٔ یقین بودند

آن به فرقد نهاده مرقد خویش

وین ز اسناد کرده مسند خویش

وان به حجّت گرفته سرمایه

وین ز سنّت ببسته پیرایه

مبتدی اوست دیدهٔ جان را

مقتدی اوست عقل و ایمان را

آن یکی پیشوای راه صواب

وآن دگر مقتدی به گاه جواب

آن یکی زیب و زینتِ محفل

وآن دگر یافته ز علم محل

آن یکی آفتاب نورافزای

وآن دگر رهنمای دین خدای

آن یکی آفتاب محفل و صدر

وین دگر بدرِ لیل در شب قدر

آن ز اسرار قاتل اشرار

وین ز اخبار قابل اخبار

آن گج آگور کرده خانهٔ دین

وین بیاراسته به نقش یقین

این قریشی به اصل و آن کوفی

وین به همّت فقیه و آن صوفی

آن امام و مدرّس و زاهد

وین دگر با دیانت و عابد

بدعت از قهرِ تیغ آن به هَرَب

صفوت از جام لطف این به طرب

هر دو بودند وارثانِ رسول

علمشان کرده بُد رسول قبول

هردو اندر سرای ملّت حق

کرده پیدا ز علم و علّت حق

هر دو بودند از اجتهاد قوی

آسمان ستارهٔ نَبَوی

مرد را آن به قهر شُه کرده

طفل را این به لطف پرورده

آن به حجّت چراغ دین رسول

وین به نسبت جمال آل بتول

آن شده حکم شرع را حاکم

وین شده علم محض را عالم

کوفی اندر طریق دین کافی

شافعی دردِ جهل را شافی

نسبت اوست دیدهٔ جان را

سنّت اوست عقل و ایمان را

لطف او داده بیخِ دین را آب

قهر او کرده قصرِ کفر خراب

تو که اندر خلاف هر دو بُوی

از بد و نیک هر دو تن چه دوی

تو که دین را به کین بدل کردی

پس چه دانی حدیث یک دردی

همه نیکند بد تویی تو مکن

نیست در دین دویی دویی تو مکن

هردو در راه دین دلیل و گواه

هردو بر چرخِ شرع زُهره و ماه

هردو در راه دین چو شمع و چراغ

هردو در راغ دین چو گلشن و باغ

ماه جاه ابوحنیفة بتافت

میوهٔ شرع رنگ سنّت یافت

زُهرهٔ شافعی چو طالع شد

خرد او را ز دل متابع شد

هردو مهتر یکی به ذوق و مزاج

کاژی‌ای خواجه با هوا و لجاج

گوشِ کر را سخن‌شناس که دید

دیدهٔ کاژ راست بین که شنید

هر دوان همچو جان و دل به مثل

جان به دل دل به جان که کرد بدل

هردو را دل به شرع حاذق بود

هردو را شرعِ صبح صادق بود

آن به دل تیغ حجّة‌الوسطی است

وین چراغ محجّة‌الوثقی است

مسلک این غذا دهد جان را

مذهب او ثبات ایمان را

حجّت اوست واضح و واثق

نکتهٔ اوست لایح و لایق

تو چه دانی که بوحنیفه که بود

چه شناسی که شافعی چه شنود

هردو نیکند بی‌حکومت تو

بد تویی وان سگ خصومت تو

کاشف شبهت تو قرآنست

واضح حجّت تو فرقانست

تو که باشی بگو مر ایشان را

چه شناسی تو بر در ایشان را

کم کن این گفتگو ز بهر خدای

گنگ شو ساعتی و ژاژ مخای

تو به بیهوده گشته‌ای مشغول

پیش ما ور به جای فضل فضول

گر کسی جسمی آمد و بدخواه

شافعی را در این میان چه گناه

ور خری اعتزال می‌ورزد

او برِ بوحنیفه جو نرزد