سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیه‌السّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » بخش ۵ - در صفت معراجش

بر نهاده ز بهر تاج قدم

پای بر فرق عالم و آدم

دو جهان پیش همتش به دو جو

سِرّ مازاغ و ماطغی بشنو

پای او تاج فرق آدم شد

دست او رکن علم عالم شد

بارگیرش سوی ابد معراج

نردبانش سوی ازل منهاج

گفت سبحانش الذی اسری

شده زانجا به مقصدِ اقصی

در شب از مسجد حرام به کام

رفته و دیده و آمده به مقام

بنموده بدو عیان مولی

آیة‌الصغری و آیة‌الکبری

یافته جای خواجهٔ عقبی

قبّهٔ قرب و لیلة‌القربی

شده از صخره تا سوی رفرف

قاب قوسین لطف کرده به کف

گفته و هم شنیده و آمده باز

هم در آن شب به جایگاه نماز

قامت عرش با همه شرفش

ذره‌ای پیش ذروهٔ شَرفش

برنهاده خدای در معراج

بر سرِ ذاتش از لعمرک تاج

با فترضی دلِ تباه کراست

با لعمرک غم گناه کراست

شده از فرّ او به فضل و نظر

خاک آدم ز آفتابش زر

زاده از یکدگر به علم و به دم

آدم از احمد احمد از آدم

غرض عالم آدم از اوّل

غرض از آدم احمدِ مرسل

از پی او زمانه را پیوند

به سر او خدای را سوگند

درِ او بوده جای روح‌القدس

پای او سجده جای روح‌القدس

گر نه از بهر عِزّ او بودی

دل خاک این کمال ننمودی

خلق او مایه روح حیوان را

خلق او دایه نفس انسان را

کرده ناهید از غمش توبیخ

خوانده تاریخ هیبتش مرّیخ

بوده برجیس چون دبیر او را

چون کمان خم گرفته تیر او را

چشم جمشید مانده در ابروش

قرص خورشید مهرهٔ گیسوش

رنگ رخسارهٔ زحل کامش

نقش پیشانی قمر نامش

شرفِ اهلِ حشر فتراکش

لوح محفوظ ملک ادراکش

بوده در مکتب حکیم و علیم

لوحِ محفوظ بر کنار مقیم

جسم و جان کرده در خزانهٔ راز

پیش محراب ابروانش نماز

نعت رویش ز والضّحی آمد

صفت زلف اذا سجی آمد

بوده مقصود آفرینش او

انبیا را نشان بینش او

یافته بهر پای خواجهٔ دین

زینت شیر چرخ و گاو زمین

پیش از اسلام در بدایت خویش

دیو کُش بوده در ولایت خویش

کرده در کوی عاشقی بر باد

جان و دل را به مهر ایمنه شاد

دولتش چون گذاشت علیا را

راهبر بود مر بُحیرا را

ایمنه غافل از چنان دُرّی

دهر نادیده آن چنان حُرّی

وز حلیمه فطام یافته او

در ممالک نظام یافته او

ورنه نگذاشتیش جستن دین

بردهٔ ایمنه به روح امین

گشته عَمّان ورا عدو در راه

وز بزرگیش ناشده آگاه

قلزم دین نشد به جزر و به مد

دولتی جز به دولت احمد

چون بدین جایگه سفر کرده

خاک آن جای با خود آورده

خورده با آب و پاک بنشسته

زآب گردش چو آسمان شسته

خاک او بوده آب تجریدش

سفرِ دل مقام توحیدش

باد بد قصد جانش ناکرده

آب غربت زبانش ناکرده

خاتم شرع خاتمت در فم

صدق‌الله بنشته بر خاتم