وز آنسو چو پور بهو رفت پیش
به شهر سرندیب با عم خویش
همی ساخت بر کشتن عم کمین
نهان عم به خون جستنش همچنین
سرانجام کار آن پسر یافت دست
عمش را بکشت و به شاهی نشست
پس آگاهی آمد ز مهراج شاه
ز درد پدر گشت روزش سیاه
یکی هفته بنشست با سوک و درد
سر هفته لشکر همه گرد کرد
بسی گنج زر و درم برفشاند
صد و بیست کشتی سپه در نشاند
سپهدار جنگ آور رزم ساز
فرستادش از پیش مهراج باز
چو رفتند نیمی ره از بیش و کم
سپه باز خوردند هر دو به هم
سبک بست گرشاسب کین را میان
همان شست کشتی از ایرانیان
همه خنجر و نیزه برداشتند
ز کیوان غو کوس بگذاشتند
چنان گشت کشتی که در کارزار
به زخم سوار اندر آمد سوار
به هر سو دژی خاست تا زان به جنگ
ازو خشت بارنده و تیر و سنگ
ز تف سر تیغ وز عکس آب
همی در هوا گشت کرکس کباب
چنان تیر بارید هر گرد گیر
که هر ماهیی ترکشی شد ز تیر
همی موج بر اوج مه راه زد
ز ماهی تن کشته بر ماه زد
از آتش همه روی دریا به چهر
چنان شد که شب از ستاره سپهر
شد از خون تن ماهیان لعل پوش
دل میغ زد ز آب شنگرف جوش
چنان بود موج از سر بیشمار
که گرد چمن میوه بارد ز بار
همی رفت هر کشتیی سرنگون
درآویخته بادبان پُر ز خون
چو اسپان جنگی دوان خیل خیل
برافکنده از لعل دیبا جلیل
سپهدار با خیل زاول گروه
به پیش اندر آورده کشتی چو کوه
چپ و راست تیغ ارغوان بار کرد
به هر کشتی از کشته انبار کرد
به یک ساعت از گرز یکماهه بیش
همی ماهیان را خورش داد پیش
ز کشتی به کشتی همی شد چو گرد
همی کوفت گرز و همی کشت مرد
چنین تا به جنگاوه جنگجوی
رسید از کمین کرد آهنگ اوی
سرش را به گرز گران کوفت خرد
تنش را به کام نهنگان سپرد
یلان ز آتش رزم و از بیم تاب
همی تن فکندند هر سو در آب
چهل کشتی از موج باد شگرف
ز دشمن نگون شد به دریای ژرف
دگر در گریز آن کجا مانده بود
نهادند سر زی سرندیب زود
گرفتند سی کشتی ایران سپاه
بکشتند هر کس که بد کینه خواه
همه بادبان ها برافراشتند
به دمّ گریزنده برداشتند