در خرابات رند و سرمستم
عاشقانه مدام می یابم
خم می گیر و بر سر من ریز
کیسهٔ زر بریز در پایم
از خدا خوش فراغتی خواهم
تا زمانی از او بیاسایم
غیر او در نظر نمی آید
چون به نور خدای بنمایم