شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۸

هر چه هست آن یکی است تا دانی

جان جانان یکی است تا دانی

ساغر می یکیست نوشش کن

میر مستان یکی است تا دانی

موج و دریا اگرچه دو نامند

عین ایشان یکی است تا دانی

درخرابات عشق مستان را

کفر و ایمان یکی است تا دانی

روی خود را در آینه بنگر

دو مگو آن یکی است تا دانی

سخن ما یکیست دریابش

قول یاران یکی است تا دانی

نعمت الله در همه عالم

نزد رندان یکی است تا دانی