شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۵

بیا و همدم ما شو به عشق او یک دم

مباش غافل از این دم به جان بجو یک دم

مدام همدم جامیم و محرم ساقی

به جان او که نجوئیم غیر او یک دم

دمیست حاصل عمرت غنیمتی می دان

دریغ باشد اگر گم شود ز تو یکدم

سبوکشی خرابات ، دولتی باشد

بجو سعادت دولت بکش سبو یکدم

بنال بلبل مسکین که همدم مائی

بگیر دستهٔ گل را و خوش ببو یکدم

همیشه همدم رندان یک جهت می باش

مباش هم نفس زاهد دو رو یک دم

مگو حکایت دنیا و آخرت با ما

حدیث سید سرمست را بگو یک دم