شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۴

نقش خیال رویش دیشب به خواب دیدم

مه را به شب توان دید من آفتاب دیدم

هر سو که دید دیده دریای بیکران دید

روشن چو نور دیده ماهی در آب دیدم

جام جهان نمائی است هر شاهدی که بینم

جامی چنین لطیفی پر از شراب دیدم

در گوشه خرابات عمری طواف کردم

ساقی بزم رندان مست و خراب دیدم

هر صورتی که دیدم معنی نمود در آن

معنی و صورت آن ، آب و حباب دیدم

گنجی که بود پنهان پیدا شدست بر من

سری که درحجابست من بی حجاب دیدم

از نور نعمت الله عالم شده منور

روشن ببین که نورش در شیخ و شاب دیدم