شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۱

آفتابیست حضرت آدم

روشن از نور او بود عالم

ما منور از او و او از او

نیک دریاب این سخن فافهم

ساغر ما حباب پر آب است

خوش بود تشنه با چنین همدم

دل و دلبر رفیق هم گردید

جان و جانان روان شده باهم

جام بی جم اگر کسی دیده

ما ندیدیم جام را بی جم

دردمندیم و وصل او درمان

دل ما ریش و لطف او مرهم

در خرابات رند و سرمستیم

بندهٔ او و سید عالم