شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۲

ساقی بیار جام می و دست ما بگیر

افتاده ایم بهر خدا دست ما بگیر

مائیم و آب دیده و خاک درت مدام

بگذر روان تو از سر ما دست ما بگیر

از ما مکن کناره که مائیم در میان

با ما جفا مجو به وفا دست ما بگیر

ما پشت دست بر همه عالم فشانده ایم

آورده ایم رو به شما دست ما بگیر

لطفت به بینوا نظری می کند مدام

مائیم بینوا به نوا دست ما بگیر

دست نیاز سوی تو آورده ایم باز

ما را رها مکن صنما دست ما بگیر

چون دست گیر جمله افتاده ها توئی

برخیز و سیدانه بیا دست ما بگیر