شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۱

راه شرابخانه را می دهمت نشان دگر

گوش کن و به جان شنو گفتهٔ عاشقان دگر

علم بدیع عارفان گر هوست بود بیا

تا که معانی خوشی با تو کنم بیان دگر

۳

جام میست جسم و جان

گر تو ندانی این سخن تن دگرست جان دگر

گر به وجود ناظری هر دو یکیست در وجود

ار به صفات مایلی این دگر است و آن دگر

هر نفسی خیال او نقش دگر زند بر آب

از نظر خیال ما آب شود روان دگر

۶

پیر هزار ساله ای گر برسد به بزم ما

از دم روح بخش ما باز شود جوان دگر

عاشق و مست و واله ام همدم نعمت اللهم

همچو منی کجا بود در همهٔ جهان دگر