شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۰

کفر زلف او به ایمان کی دهند

قیمتش جانهاست ارزان کی دهند

گفتمش جان را بجانان می دهم

گفت آن جانان به این جان کی دهند

۳

عقل اگر گوید که خواهم بوسه ای

آب حیوان را به حیوان کی دهند

عاقلان مخمور و رندان باده نوش

اختیار خود بدیشان کی دهند

دامن معشوق بگرفته به دست

عاشقان از دست آسان کی دهند

۶

رند سرمستیم ای واعظ برو

عاقلان خود پند مستان کی دهند

دردمندانه حریف سیدیم

گر نداری درد ، درمان کی دهند