میبینمت که عزم جفا میکنی مکن
عزم عتاب و فرقت ما میکنی مکن
در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین
در خونم ای دو دیده چرا میکنی مکن
بخت مرا چو کلک نگون میکنی مکن
پشت مرا چو دال دوتا میکنی مکن
ای تو تمام لطف خدا و عطای او
خود را نکال و قهر خدا میکنی مکن
پیوند کردهای کرم و لطف با دلم
پیوند کرده را چه جدا میکنی مکن
آن بیذقی که شاه شدهست از رخ خوشت
بازش به مات غم چه گدا میکنی مکن
آن بندهای که بدر شد از پرتو رخت
چون ماه نو ز غصه دوتا میکنی مکن
گر گبر و مؤمن است چو کشته هوای توست
بر گبر کشته تو چه غزا میکنی مکن
بیهوش شو چو موسی و همچون عصا خموش
مانند طور تو چه صدا میکنی مکن