شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸

ذوق ما در جهان نمی‌گنجد

حال ما در بیان نمی‌گنجد

دلبرم دلنوازیی فرمود

در برم دل از آن نمی‌گنجد

در دل عاشقان خوشی گنجد

آنکه در جسم و جان نمی‌گنجد

زر چه باشد چو سر ندارد قدر

دل که باشد چو جان نمی‌گنجد

جان و جانان حریف یکدگرند

غیر رطل گران نمی‌گنجد

برو ای عقل دور شو ز اینجا

جبرئیل این زمان نمی‌گنجد

ما کلام خدا که می‌خوانیم

سخن این و آن نمی‌گنجد

بزم عشق است و ما سبک‌روحیم

زاهد جان‌گران نمی‌گنجد

نعمت الله حریف و ساقی یار

غیر او در میان نمی‌گنجد