شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴

عهد با زلف تو بستیم خدا می داند

سر موئی نشکستیم خدا می داند

با خیال تو نشستیم به هر حال که بود

نزد غیری ننشستیم خدا می داند

هر خیالی که گشادیم به رویش دیده

در زمان نقش نو بستیم خدا می داند

سر ما از نظر اهل نظر پنهان نیست

در همه حال که هستیم خدا می داند

در دل ما نتوان یافت هوای دگری

جز خدا را نپرستیم خدا می داند

گر همه خلق جهان مستی ما دانستند

گو بدانند که مستیم خدا می داند

درخرابات مغان سید سرمستانیم

تو چه دانی ز چه دستیم خدا می داند