شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

هر که بد بازی کند بد باز گردد عاقبت

ور کسی نیکو نشد بد باز گردد عاقبت

گرچه بی ساز است ساز مطرب عشاق ما

گر نوازد ساز ما با ساز گردد عاقبت

همدم جامیم و با ساقی حریفی می کنیم

خوش بود گر همدمی دمساز گردد عاقبت

عاشقی گر پیش معشوقی نیازی می کند

آن نیاز عاشقان با ناز گردد عاقبت

هر که او در سایهٔ فَر هُما مأوا گرفت

گرچه گنجشکی بود شهباز گردد عاقبت

عقل مخمور است دردسر به رندان می دهد

بی غمی داند که او غمساز گردد عاقبت

سید از بنده تمیزی گر کند صاحبدلی

در میان عاشقان ممتاز گردد عاقبت